- به جان آمدن
- کنایه از خسته شدن و به ستوه آمدن، به تنگ آمدن،
برای مثال بیا بیا که به جان آمدم ز تلخی هجر / بگوی از آن لب شیرین حکایتی شیرین ، بیزار شدن از زندگی و راضی به مرگ شدن(سعدی۲ - ۶۶۷)
معنی به جان آمدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به هوش آمدن، تر و تازه شدن
کنایه از به تنگ آوردن، به ستوه آوردن، کسی را از زندگی بیزار ساختن، برای مثال جهان گرچه کارش به جان آورد / نه ممکن که سر در جهان آورد (نظامی۶ - ۱۰۶۷)
بستوه آمدن بتنگ آمدن بیزار شدن از زندگانی